دقت کردید چقدر شعرا، شعر سرودند در وصف دست...مثلا":
.
+برای زندگی
نه سقف می خواهم
نه زمین!
نقشه ی جغرافیایی دستهایت
کافیست...
.
+دستهایت را که بازکنی…
به هیچ جا بند نیستم…
سقوط میکنم…
.
+تکرار غریبانه روزهــایت چگونه گذشت؟
وقتی روشنی چشمهایت در پشت پرده های مه آلود اندوه پنهان بود
... بامن بگو از لحظه لحظــه های مبــهم کودکیت
از تنهایی معصومانــه دستهایت
.
+دست خودت نیست ..
زن که باشی
گاهی دوست داری
تکیه بدهی ... پناه ببری ... ضعیف باشی
دست خودت نیست ..
زن که باشی
گهگهاه حریصانه بو میکنی دستهایت را
شاید عطر تلخ و گس مردانه دستهایش
لا به لای انگشتانت باقی مانده باشد
.
+دستهایت بوی آغوش
دلت بوی عشق
چشمانت بوی مهربانی
و لبانت بوی لبخند می دهد
چقدر معطری تو
.
+عاشق که باشی...
دیگر خودت نیستی...
چشمهایت...
دستهایت...
بوسه هایت...
همه و همه غرق در معشوق میشوند...
.
+این روزها به یک چیز می اندیشم ..
به تو و دستهایت ..
که عطرش را جا گذاشتهای
لابه لای انگشتانم ..
می ترسم
این زمستان هم به دیدنم نیایی
برای گرم کردن ِ دستانم !
.
+و باش …فقط"تو"...
هوایت ...
دستهایت...
برای زنده ماندنم کافی ست...باورکن
.
+و دستهایت...
بوی نور می دهند...
.
+دستهایت پرچم های صلح اند
بر خرابه روزهای من...
.
+دور از نوازشهای دست مهربانت
دستان من در انزوای خویش، تنهاست...
.
دلت بوی عشق
چشمانت بوی مهربانی
و لبانت بوی لبخند می دهد
چقدر معطری تو