من چادری نیستم...
روز عید غدیر میخواستیم بریم حرم. برخلاف دفعه های قبل که چادرم رو تو کیسه میبردم و دم حرم سر میکردم، اینبار تصمیم گرفتم از هتل که میخواهیم راه بیفتیم با چادر برم. اگرچه که جمع و جور کردن چادر برای کسی که چادری نیست سخته...ساحل اما مثل همیشه چادرش رو تو کیسه با خودش برداشت...
.
بخاطر شلوغی از یک میدون مونده به حرم، به ماشینها اجازه نمیدادن که تردد کنند. بنابراین از تاکسی پیاده شدیم و پیاده به سمت حرم حرکت کردیم. خیلی شلوغ و گرم بود.
.
داشتیم پیاده میرفتیم که یک خانوم چادری به ساحل تذکر داد که شالش رو درست کنه و گفت ببین چقدر حجاب مادرت قشنگه :)) این موضوع بهانه ای داد دست من که تا حرم سر به سر ساحل میذاشتم و میگفتم مادر به این برازندگی چه دختری داره و .....و کلی ساحل رو حرص دادم تا رسیدیم به ورودی خواهران!
.
دم در،خانومه یه دستمال داد دستم که رژ لبت رو پاک کن! گفتم من رژ لب ندارم گفت داری. با دسمال پاک کردم نشونش دادم معذرت خواست....
.
تا ورودی رو رد کردیم و وارد صحن شدیم ساحل که کلی از دست من حرص خورده بود دوید پیش آقای همسر و با شعف فراوان گفت به مامان برازنده م تذکر دادن به خاطر ماتیکش :)))
.
هیجان زیاد چوقولی (دیکته ش درسته؟!) باعث شده بود که چادرش کج و کوله بشه که یه خانومی اومد بهش گفت عزیزم چادرت رو درست کن :)))) منم که منتظر فرصت. دوباره شروع کردم گفتم از مامان برازنده ت یاد بگیر :))) و کلی خندیدم.
.
ساحل داشت حرص میخورد :)) اومدم کمکش کنم که چادرش رو مرتب کنه رو سرش که دستم که آستین مانتوم رفته بود بالا دیده شد و یه خانوم دیگه اومد گفت عزیزم دستت رو بپوشون :))
و دیگه اینجا منو ساحل اونقد خندیدیم که از چشمامون آب میومد....