این روزهای پایانی زیادی کشدار نشدن؟
باید سنگینی بار همه روزهایی رو که گذشت زودتر زمین بذارم و اجازه بدم بهار دستم رو بگیره و معلق در دست نسیم رهام کنه و من یه کم در حد همین چند روز تعطیلی معلق و بیخیال بودن رو تجربه کنم...
دلم میخواد برای چند روز هم که شده صدای این همکار بغل دستیم رو که از صبح تا شب بلند بلند با تلفن صحبت میکنه و شوخیهای بیمزه میکنه نشنوم!:)
دلم میخواد سیر سیر حتی اشباع!، ساحلم رو ببینم...حسش کنم...و بفهمم اینو که دیگه خیلی وقته بچه نیست و یه دختر نوجوون دوس داشتنیه...
بیصبرانه منتظر بهارم...بیقرارانه به شکوفه ها...آسمون آبی، بارونای بهاری، چیدن هفت سین، پوشیدن لباس گلدار، دیدن خانوادم با دل سیر.....فکر میکنم...
خدایا...مهربانا....
ازت اول از همه طلب سلامتی میکنم برای سال جدید...که هیچ نعمتی در زندگی به گرد سلامتی هم نمیرسه...
بعد شادی، بعد مهربانی، بعد عزت و برکت...
از تو میخوام سایه امن محبتت مثل همیشه رو سرمون باشه...و متواضعانه و خالصانه لیاقت بندگیت رو داشته باشم....ازت متشکرم بابت تمام حمایت و محبت بیکرانت....
بهارت مبارک باشه به همه ما...