خیلی زحمت کشیدم!
خونه برق میزنه، یه دسته گل...تر و تمیز و تپل و مپل!
همه جارو با دقت و وجدان کاری خونه تکونی کردم...
مامانم که اومد پرسیدم تمیز شده خونه؟ گفت فرقی نکرده که همیشه همینجوریه خونه شما....یعنی این همه زحمت کشیدم معلوم نبوده...:((
دیروز باز هم تو یه فیلم اون صحنه تکراری همیشگی رو دیدم...چند تیکه لباس پراکنده رو مبلا! یه پتو و یه بالش کج و کله رو کاناپه! یه پیاله پوست تخمه! یه جعبه پیتزای خالی! ظرفشویی پر از ظرف نشسته! و برای چندمین بار گفتم بذارم یه بار خونه اینجوری بشه و با خودم مبارزه کنم برای نظم دهی!
وسواس خیلی بده...البته برای خود شخص وسواسی...برای دیگران ولی لذت بخشه...اینکه همیشه همه جا مثل دسته گل برق بزنه...در هر کمدی رو باز کنی همه چی سر جاش و مرتب باشه...بتونی با چشم بسته چیزیو برداری...رنگهارو با هم ست کنی که هیچی تو ذوقت نزنه...
خلاصه که خیلی تلاش میکنم وسواس نداشته باشم! هیچی با هیچی موازی نباشه! رنگ وسایل به هم نیاد! وقتی کسی نظم رو به هم میزنه فوری دست بکار نشم و منظم نکنم! ولی نمیشه لامصب!!!