مثل لاک پشت...
آره مثل لاک پشت...بهترین کار همینه...مثل لاک پشت سرم رو بکنم تو لاکم و به طرز خیره کننده ای تلاش کنم تا نبینم و نشنوم!
توی همون لاکم خوش باشم با دلخوشهای کوچکی که غم و درد رو در لحظه با پنبه سر میبرند...
مثلا دلم خوش باشه که این بار دیگه بذرای ریحون تبدیل میشن به ریحونای خوشبو و خوش طعم...
یا مثلا وقتی دور چشمم رو سیاه میکنم تو دوس داری و فکر میکنی خوشگل شدم...
یا حواسم باشه نون و برنج و شکلات کم بخورم...
یا رنگ شالم رو با رنگ کفشم ست کنم یا رنگ مانتوم یا رنگ پیرهن تو!
اصلا تمام محتویات کیفم رو بریزم بیرون و از اول بچینم!
میتونم لاکم رو پاک کنم و یه رنگ دیگه لاک بزنم!
میتونم رنگ قرمز بخرم و همه گلدونام رو قرمز کنم...
میتونم بشینم رو سنگایی که از لب دریا جمع کردم شعر بنویسم یا رنگشون کنم...گفتم لب دریا، لب تو بر یاد آمد!
اصلا میشه بشینم تو ماشین و آهنگ مورد علاقه م رو بذارم و صداش رو بذارم رو سرم!
یا نه، خیلی خانومانه و به مقتضای سن، یه غذای خوشمزه بپزم و یه میز قشنگ بچینم و نشینم منتظر تا از در درآیی! غمم بزدایی! عشق بیفزایی!
آره...
بسه غم دیروز و پریروز و فلان سال و فلان حال و فلان مال که بر باد فنا رفت!